خواب وبیداری

  • ۰۵:۰۵

امروز "ز" زنگ زد خونه،خواب بودم و مامان گفت که خوابه...دوباره زنگ زد و ما داشتیم شام میخوردیم

گوشی رو بر نداشتم به خیالم که میخواد راجبه رتبه بپرسه و...

اومد تو تلگرام و بله شامم کوفتم شد و وقتی جواب دادم نمیدونم چطوری خودشو دعوت کرد خونمون؟

و من؟رفتم تو حالت منگی سابقم و بعد چند لحظه که فهمیدم چه اتفاقی افتاده نگاه کردم به دورو برم

به خونه به اینکه چقدر کثیف وافسرده اس چقد شبیه خودمونه...

و تا الان داشتم خونه رو میسابیدم وتمیز میکردم و کاش کاش میکردم که ای کاش نمیگفتم فردا بیکارم...

+

وقتی من بیدارم همه خوابن وقتی من خوابم همه بیدارن!

++

امروز با فکر اینکه کدوم راه خودکشی جذاب تره خوابیدم وخواب خونه قبلیمونو دیدم هیچ فرقی نکرده بود

همچنان از حیاط میترسیدم ،شیلنگ آبو برداشتم و به گلا آب دادم به درخت خرمالو،گل ها و...

بعدش از پنجره حیاط تو انبارو نگاه کردم و انگار که روحم به پرواز بیاد پرسدم سمت اتاقم با همون تراس

گندش داشتم گوشیمو درست میکردم که از فرش قرمز وتراس عکس بگیرم درست همون لحظه که

داشتم تو خوابم زندگی میکردم "ز"زنگ زد و من پریدم از خواب...

+++

اذون که میگن حالم بد میشه،پر از دلتنگی وخستگی میشم ونهایتا یه گوشه کز میکنم تا تموم شه تا دوباره بتونم کارمو ادامه بدم:دی



  • ۱۱۶

مشکلم داغ شدن لپامه!

  • ۰۳:۱۱

هیچوقت موقع حرف زدن یا حرف شنفتن به صورت طرف مقابلم نگاه نمی کنم من می ترسم

از چشمام ازینکه لو بدن من کی هستم وچی فکر میکنم می ترسم پس وقتی دیشب تمام وقت بین اون همه

آدمای پولدار،بین اون همه عطرای مختلف گیر افتادم و مربی عزیزمون که یه مرد مو سفید بود فقط منو میدید

وتو چشام زل زده بود وحرف میزد من ترسیدم من خجالت کشیدم لبامو گاز گرفتم حتی لپام داغ شدن

اوضاع بدتر شد وقتی خندید وبهم نگاه کرد مث اونایی که مچ کسی رو گرفتن مچمو گرفت...مچ افکارمو!

من بین اون همه عطر بین اون همه کرواتی بین اون همه خانومای خوشگل فقط یه دختر هیژده ساله بی دست 

پا بودم با یه کارت که بزرگ روش نوشته بود پری سا ونزدمش به لباسم!

اون همه تواضع اون همه لبخندای بی منت گویا واسم زیاد بودن اون پسره با اون کرواتش وقتی کاغذمو

انداختم برداشت وگفت ببخشید ومن عین بچه دبستانیا بهش گفتم که جا ندارم که بنویسم

جا ندارم جواب سوال سه رو که بزرگ ترین مشکل زندگیمرو بنویسم اون نه مسخرم کرد نه خندید 

بهم گفت برم صفحه بعد بنویسم...

یا اون خانومه که ازم بالبخندش پرسید چند سالمه...

من اونجا فهمیدم مشکل من آدما نیستن مشکلم داغ شدن لپامه همیشه وهمه جا بچه بودنمه!

من یه تخسه مغرور ولجبازو سردرگمم اما توی برگه مشکلاتم ننوشتم من لجبازم اعتماد بنفسم کمه یا 

تمرکز ندارم من نوشتم چطور میشه بخشید؟چطور میشه اونایی که بهم بخشیدنو واقعا ببخشم؟این بزرگ ترین

مشکل زندگیمه...

من نوشتم که دل شکسته ترین آدم روی کره زمینم!

که میخوام هم ببخشم وهم فراموش کنم...:)

  • ۱۵۴

عطر خاطرات!

  • ۱۹:۰۱
از آنجایی میفهمی که اشتباه زندگی ات خودت بودی وهستی که له له میزنی برای پیدا کردن 

عطری که شیشه اش افتاد و شکست،همان عطری که هیچوقت نمیزدی اما میلیاردها بار بویش می کردی...
  • ۱۵۵
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷
Designed By Erfan Powered by Bayan