- پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵
- ۰۵:۰۵
امروز "ز" زنگ زد خونه،خواب بودم و مامان گفت که خوابه...دوباره زنگ زد و ما داشتیم شام میخوردیم
گوشی رو بر نداشتم به خیالم که میخواد راجبه رتبه بپرسه و...
اومد تو تلگرام و بله شامم کوفتم شد و وقتی جواب دادم نمیدونم چطوری خودشو دعوت کرد خونمون؟
و من؟رفتم تو حالت منگی سابقم و بعد چند لحظه که فهمیدم چه اتفاقی افتاده نگاه کردم به دورو برم
به خونه به اینکه چقدر کثیف وافسرده اس چقد شبیه خودمونه...
و تا الان داشتم خونه رو میسابیدم وتمیز میکردم و کاش کاش میکردم که ای کاش نمیگفتم فردا بیکارم...
+
وقتی من بیدارم همه خوابن وقتی من خوابم همه بیدارن!
++
امروز با فکر اینکه کدوم راه خودکشی جذاب تره خوابیدم وخواب خونه قبلیمونو دیدم هیچ فرقی نکرده بود
همچنان از حیاط میترسیدم ،شیلنگ آبو برداشتم و به گلا آب دادم به درخت خرمالو،گل ها و...
بعدش از پنجره حیاط تو انبارو نگاه کردم و انگار که روحم به پرواز بیاد پرسدم سمت اتاقم با همون تراس
گندش داشتم گوشیمو درست میکردم که از فرش قرمز وتراس عکس بگیرم درست همون لحظه که
داشتم تو خوابم زندگی میکردم "ز"زنگ زد و من پریدم از خواب...
+++
اذون که میگن حالم بد میشه،پر از دلتنگی وخستگی میشم ونهایتا یه گوشه کز میکنم تا تموم شه تا دوباره بتونم کارمو ادامه بدم:دی
- ۱۱۶