دختری در دنیای شناور

انقده این چن روزه گریه ام گرفته گریه نکردم که قیافم اینجوری شده:(
من دوتا دوست دارم و اون دوتارم هر چند وقت یه بار باهاشون حرف میزنم...
خب انقده که هیشکی دوسم نداره منم دوسشون ندارم  و ای کاش میتونستم برم تو جنگل واسه خودم یه خونه بخرم و وای فای داشته باشم و کتابامو ومامانمو و غذاو یه گریه دیگه به هیچکی احتیاج ندارم
ولی نمیشه و الان من غمگین ترینم که این نفرت دو طرفه رو چکار کنم؟
من نسبت به دوسال قبلم بی اعتمادتر شدم واین یعنی ساکت تر از نظر خیلیا چون باهاشون نجوشیدم یا از بحثای مزخرفشون خوشم نیومده یه آدم نچسب و نات کولم ولی قسمت غمگینانه ماجرا اینجاس که من دلم نمیخواد حساس نباشم زودرنج نباشم و تو بحثای مزخرفشون شرکت کنم با این حال ازین تنهاییه ازینکه تو اون بیرون بین اون آدما باید چن ساعت باشم وتحملشون کنم ناراحتم خیلی خیلی زیاد:|

مثلا آرزوم آرامشه و یه لبخند گنده!

خیلی دلم میخواد بدونمludovico einaudi  آهنگsoloرو در چه حالتی نوشته چجوری نت هاش رو رو کاغذ اورده که انقدر خفنه:")

_پس عدالت چی میشه؟

_ما اینجا قرعه انداختیم!عدالت واین حرفا هم واسه اون پاییناس این بالا که وقت رسیدگی به این همه

آدم رو نداریم!!

+

شاید یکم از متن پس وپیش شده ولی خیلی خوب بود:دی

داشتم آهنگ up&upگوش میکردم و فکر میکردم یعنی میشه اوضاع یکم بهتر شه؟بعد نگاه ساعتم کردم ببینم ساعت چنده و کی میرسیم خونه...ساعت۲۲:۲۲بود آهنگ اونجاش بود که we are gonna get it,get it together

من از فامیلامون متنفرم یه مشت آدمی که اصلا نمیتونن شادی یکی دیگرو ببینن و تا وقتی که پایین تر از اونایی باهات خوبن ولی خدا نکنه وسلیه ی جدیدی بگیری که گرون باشه یا چمیدونم یه موفقیتی کسب کنی!اون موقع است که ارتباطاتشون کم و کمتر میشه وبه هرنحوی میخوان بسوزوننت:)
حالا الان قراره با دوتاشون دست جمعی بریم عید دیدنی خونه ی اون یکی:/
واقعا دلم نمیخواد برم....چرا باید تو زندگی کارهایی رو انجام بدیم که دلمون نمیخواد؟؟
+
مامان میگه:پری سا اگه رفتیم اونجا بحث فلان چیز شد به روی خودت نیاری ها با من حرف بزن سرتو بکن تو گوشی اصن جواب هیشکی رو نده:/
من:باشه-_-

وقتی خواستید کسی رو نصیحت کنید اول به خودتون نگاه کنید،وقتی خواستید کسی رو قضاوت کنید هم اول

به خودتون نگاه کنید چون میبینید که خودتون هم بدون اشتباه واشکال نیستید!!

نه مرگ نه پول نه مجازات الهی گاهی هیچکدومشون دل آدمو خنک نمیکنن شاید چون دلی دیگه وجود نداره شاید چون احساسات کشته شدن شاید چون اون موقع فقط دلت آرامش میخواد همین!

کاش یکی بود باهاش حرف میزدم:/...

من همیشه از تنهایی میترسیدم و بغض میکردم ولی من همیشه تنها بودم هیشکی اونقدر نزدیک بهم نبود که بدونه وبفهمه که واقعا چی هستم شاید یک یا دونفر که اوناهم تا تونستن سواستفاده کردن و بعدش رفتن کاش زندگی انقدر سخت نبود...

یکی از مهم ترین رویاهام اینه که به تنبلویت ادامه بدم و جزو تاپ تن انجمن گشادیسم باشم!
کارمم قطعا دلم میخواد توخونه و پشت لپ تاپ باشه و ساعت ۷صب پا نشم برم اداره مداره
خیلی ام دوست دارم در زندگی برم سفر و کلی جاهای تازه ببینم و اینا!البته اگه تنبلی اجازه بده!!
قطعا دوس دارم ساعاتت زیادی رو هم کنار گربه هام لم بدم و کتاب بخونم رویای قشنگیه دوستش میداریم!!
پ ن:
نه نه اسمشو میداریم هدف هدف قشنگیه و قطعا بهش میرسم:دی